نویسنده: Robert Doyle
تاریخ ایجاد: 20 جولای 2021
تاریخ به روزرسانی: 22 ژوئن 2024
Anonim
15 ویدیوی ترسناک برتر ماه! 😱 [کامپوزیت ترسناک #9]
ویدیو: 15 ویدیوی ترسناک برتر ماه! 😱 [کامپوزیت ترسناک #9]

محتوا

آخرین چیزی که قبل از اینکه واقعاً زیر گرفته شوم به یاد می‌آورم، صدای توخالی مشتم بود که به کنار کامیون می‌کوبید، و بعد احساس می‌کردم که دارم غلت می‌زنم.

قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی در حال رخ دادن است ، احساس فشار کردم و سپس صدای ترک خوردن را شنیدم. سپس شوکه شدم که متوجه شدم ترک خوردگی استخوان های من است. چشمانم را روی هم فشار دادم و احساس کردم چهار چرخ اول کامیون روی بدنم می گذرد. قبل از آمدن مجموعه دوم چرخ های غول پیکر، وقت نداشتم درد را پردازش کنم. این بار چشم هایم را باز نگه داشتم و آنها را روی بدنم تماشا کردم.

صدای کرک بیشتر شنیدم شیارهای لاستیک را روی پوستم حس کردم. شنیدم که لپه های گلی روی سرم می چرخید. احساس کردم در پشتم شن وجود دارد. چند دقیقه قبل از اینکه صبحگاهی آرام در بروکلین دوچرخه سواری کنم. حالا تعویض دنده آن دوچرخه در شکمم به هم چسبیده بود.


این تقریبا 10 سال پیش بود. این واقعیت که یک چرخ 18 چرخ روی بدن من دوید و من بعد از آن نفس می کشیدم ، فوق العاده نیست. (مطالب مرتبط: چگونه تصادف اتومبیل شیوه اولویت بندی سلامتی من را تغییر داد)

راه بهبودی

کامیون تمام دنده ها را شکسته بود، یک ریه را سوراخ کرده بود، لگنم را شکسته بود، و سوراخی در مثانه من ایجاد می کرد و باعث خونریزی داخلی شد به حدی که من آخرین مراسم خود را در حین جراحی دریافت کردم. پس از یک بهبودی شدید که شامل جراحی‌های اورژانسی و فیزیوتراپی جدی می‌شد، بدون در نظر گرفتن حملات پانیک و فلاش‌بک‌هایی که ده‌ها بار در روز به من ضربه می‌زدند، امروز می‌توانم بگویم که تقریباً از اینکه با آن کامیون زیر گرفته شدم، سپاسگزارم. به دلیل تجربه‌ام، یاد گرفته‌ام که زندگی را دوست داشته باشم و از آن قدردانی کنم. من همچنین آموخته ام که بدن خود را بیش از آنچه تصور می کردم دوست داشته باشم.

این در بیمارستان شروع شد-اولین لحظه ای که پای من به زمین برخورد کرد و من یک قدم برداشتم ، زندگی من را تغییر داد. وقتی این اتفاق افتاد، می‌دانستم که آنچه همه دکترها به من گفته‌اند اشتباه است، آنها من را نمی‌شناسند. این که همه هشدارهای آنها مبنی بر اینکه من هرگز دیگر راه نخواهم رفت ، احتمالاً نمی پذیرفتم. این بدن تار را از آن بیرون کرد ، اما به نوعی درست مثل این بود ، نه ، ما چیز دیگری را مشخص می کنیم. شگفت زده شدم.


در دوران نقاهت ، لحظات زیادی وجود داشت که بدنم را تحقیر می کردم ، زیرا نگاه کردن آن بسیار شوکه کننده بود. این یک تغییر بزرگ نسبت به آنچه چند هفته قبل بود بود. منگنه‌هایی که در خون غرق شده بودند، از قسمت‌های خانم من تا سینه‌ام بالا می‌رفتند. جايي كه دنده در بدن من پاره شد ، گوشتي در معرض ديد وجود داشت. هر بار که زیر لباس بیمارستانم را نگاه می کردم، گریه می کردم، زیرا می دانستم که هرگز به حالت عادی بر نمی گردم.

من به بدنم نگاه نکردم (در حالی که من اینطور نبودم دارند به) حداقل یک سال و حتی بیشتر طول کشید تا بدنم را برای آنچه در حال حاضر است بپذیرم.

به تدریج ، یاد گرفتم که روی چیزهایی که دوست داشتم تمرکز کنم-با انجام حرکت روی صندلی چرخدارم در بیمارستان ، بازوهای قوی ای پیدا کردم ، شکمم خوب شد و اکنون از خندیدن بیش از حد درد می کنم ، پاهای سابق من پوست و استخوان بود. در حال حاضر legit jacked! دوست پسرم پاتریک نیز به من کمک کرد تا یاد بگیرم که زخم هایم را دوست داشته باشم. مهربانی و توجه او باعث شد که زخم‌هایم را دوباره تعریف کنم - حالا آنها چیزهایی نیستند که از آنها خجالت می‌کشم، بلکه چیزهایی هستند که از آنها قدردانی کرده‌ام و حتی (گاهی) آن را جشن می‌گیرم. من آنها را "خالکوبی های زندگی" می نامم-آنها یادآوری امید در مواجهه با شرایط سخت هستند. (در اینجا ، یک زن نحوه یادگیری عشق به جای زخم بزرگ خود را بیان می کند.)


پیدا کردن دوباره تناسب اندام

بخش عمده ای از پذیرش کامل بدن جدید من یافتن راهی بود که ورزش را دوباره به بخش بزرگی از زندگی من تبدیل کند. ورزش همیشه برای من برای داشتن یک زندگی شاد مهم بوده است. من به آن سروتونین نیاز دارم - این باعث می شود احساس کنم به بدنم متصل هستم. من قبل از تصادف دونده بودم. پس از حادثه ، با یک بشقاب و چند پیچ ​​در پشتم ، دویدن از روی میز خارج شد. اما من یک پیاده روی قدرتمند به سبک مادربزرگ انجام می دهم و متوجه شدم که می توانم "دویدن" بیضوی را نیز به خوبی انجام دهم. حتی بدون توانایی دویدن مثل گذشته ، هنوز هم می توانم عرق خود را بریزم.

من یاد گرفته ام به جای اینکه خودم را با دیگران مقایسه کنم، با خودم رقابت کنم. حس برنده شدن و احساس شکست شما با بقیه اطرافیان شما بسیار متفاوت است ، و این طبیعی است. دو سال پیش وقتی پاتریک برای یک نیم ماراتن تمرین می کرد ، متوجه شدم که می خواهم آن را نیز انجام دهم. می دانستم که نمی توانم آن را اجرا کنم ، اما می خواستم بدنم را تا جایی که می توانم فشار دهم. بنابراین من یک هدف مخفی برای "دویدن" نیمه ماراتن خودم در بیضوی تعیین کردم. من با راه رفتن قدرتی و زدن بیضوی در باشگاه تمرین کردم - حتی برنامه تمرینی را روی یخچالم گذاشتم.

بعد از هفته‌ها تمرین، بدون اینکه به کسی در مورد "نیمه ماراتن" خودم بگویم، ساعت 6 صبح به باشگاه رفتم و آن 13.1 مایل را روی الپتیکال در یک ساعت و 41 دقیقه دویدم، میانگین سرعت هفت دقیقه و 42 ثانیه. در هر مایل من فقط نمی توانستم بدنم را باور کنم-در واقع آن را در آغوش گرفتم! می توانست تسلیم شود و نشد. فقط به این دلیل که پیروزی شما متفاوت از پیروزی دیگران است به این معنا نیست که این یک برد کمتر است.

آموزش دوست داشتن بدنم

این جمله ای است که من دوست دارم-"شما به باشگاه بدنسازی نمی روید تا بدن خود را به خاطر آنچه خوردید تنبیه کنید ، بلکه می روید تا آنچه را که بدن شما می تواند جشن بگیرد جشن بگیرید. انجام دادن"من قبلا اینطور بودم ،" خدایا من باید ساعت های زیادی به باشگاه بروم ، زیرا دیروز ساندویچ قهرمان خوردم. "تغییر این طرز فکر واقعاً بخش بزرگی از این تغییر و ایجاد این قدردانی عمیق بوده است. برای این بدن که خیلی چیزها را پشت سر گذاشته است.

من قبل از تصادف یک قاضی فوق‌العاده خشن در مورد بدنم بودم - گاهی اوقات احساس می‌کردم موضوع مورد علاقه من برای گفتگو است. به خصوص نسبت به آنچه در مورد شکم و باسنم گفتم احساس بدی دارم. می‌توانم بگویم چاق، نفرت‌انگیز، مثل دو نان گوشتی رنگی که به استخوان لگنم چسبیده بودند. در گذشته، آنها کمال بودند.

اکنون به این فکر می کنم که چه اتفاقی می افتد که انتقاد عمیقی نسبت به بخشی از خودم داشتم که در واقع کاملاً دوست داشتنی بود. من می خواهم بدنم تغذیه شود و دوست داشته شود و قوی باشد. به عنوان صاحب این بدن ، من تا آنجا که ممکن است با آن مهربان و تا حد ممکن خوب رفتار خواهم کرد.

بازتعریف شکست

چیزی که بیشتر به من کمک کرده و شفا داده است ، ایده پیروزی های کوچک است. ما باید بدانیم که پیروزی ها و موفقیت های ما متفاوت از دیگران خواهد بود ، و گاهی اوقات آنها باید واقعاً ، به آرامی-یک هدف کوچک در یک زمان ، در نظر گرفته شوند. برای من ، این معمولاً در مورد چیزهایی است که من را می ترساند ، مانند یک سفر پیاده روی اخیر با دوستان. من عاشق پیاده روی هستم، اما معمولاً خودم می روم تا در صورت نیاز به توقف یا رفتن آهسته، خجالت را به حداقل برسانم. فکر کردم دروغ بگم و بگم حالم خوب نیست و بدون من برن. اما من خودم را متقاعد کردم که شجاع باشم و تلاش کنم. هدف من-لقمه کوچک من-این بود که حاضر شوم و تمام تلاشم را انجام دهم.

با دوستانم همگام شدم و کل پیاده روی را به پایان رساندم. و من به خاطر پیروزی کوچک جشن گرفتم! اگر چیزهای کوچک را جشن نمی گیرید ، تقریباً غیرممکن است که انگیزه خود را حفظ کنید-به ویژه هنگامی که دچار شکست هستید.

یادگیری دوست داشتن بدن پس از برخورد با کامیون نیز به من یاد داد که شکست را دوباره تعریف کنم. برای من شخصاً شکست ناتوانی در رسیدن به کمال یا عادی بودن بود. اما من متوجه شده ام بدنم طوری ساخته شده است که بدن من است و نمی توانم از این بابت عصبانی شوم. شکست کمبود کمال یا عادی نیست-شکست تلاش نمی کند. اگر فقط هر روز تلاش کنید، این یک پیروزی است - و این چیز زیبایی است.

البته قطعا روزهای غم انگیزی وجود دارد و من هنوز با دردهای مزمن زندگی می کنم. اما من می دانم که زندگی من یک نعمت است ، بنابراین باید از همه چیزهایی که برای من اتفاق می افتد قدردانی کنم-خوب ، بد و زشت. اگر من این کار را نمی کردم ، تقریباً بی احترامی به سایر افرادی بود که آن شانس دوم را دریافت نکرده بودند. احساس می‌کنم دارم زندگی اضافه‌ای را می‌گذرانم که قرار نبود آن را داشته باشم، و این باعث می‌شود که احساس خوشحالی و سپاسگزاری بیشتری داشته باشم که اینجا هستم.

کتی مک کنا نویسنده این کتاب است نحوه برخورد با کامیون.

بررسی برای

تبلیغات

انتشارات محبوب

آیا نوشیدن الکل در حین شیردهی بی خطر است؟

آیا نوشیدن الکل در حین شیردهی بی خطر است؟

بعد از 9 ماه طولانی - یا حتی بیشتر ، بسته به مدت مدتی که باردار شدید - از امتناع از الکل ، ممکن است شما را برای استراحت با یک لیوان شراب طولانی و یا یک شب خرما در کنار شریک زندگی خود آماده کنید. اما ا...
تست های بارداری خانگی

تست های بارداری خانگی

ما شامل محصولاتی هستیم که فکر می کنیم برای خوانندگان ما مفید است. اگر از طریق پیوندها در این صفحه خرید کنید ، ممکن است کمیسیون کمی بدست آوریم. این روند ماستوقتی مطمئن نیستید که باردار هستید یا نه ، می...